شکند گمانی ویچار

|

Sunday, March 27, 2005

شکند گمانی ویچار یا گزارش گمان شکنی که نویسنده او هزار سال قبل « مردان فرخ پسر اورمزداد» بودند و برای حل فلسفی خیلی از گمانهایی که همواره انسانها را مصلوب خود کردند بودند به شرح و باز گشایی ابتدایی ترین شیوه برای بدست آوردن حقیقتی که همواره به وسیله زمان و حاکمان دینی و سیاسی مدفون در ذهن شده بود میپردازد و آقای صادق هدایت آنها را ترجمه و آماده چاپ کرده بودند که به همان دلیل قبلی مسکوت مانده بود و حالا هم همتی شد برای آوردن انها به محیطی قابل دست رس برای همه تا شاید ره گشای خیلی از مشکلات و حقایقی باشد که ما همواره نیاز به دانستن آنها میباشیم تا باور کنیم تا آنها را پلی برای تعالی خود کنیم .
در مورد مطلب زیر باید عرض کنم این برگردان فصل سیزده کتاب بالا است که اول بیان و دوم تفسیر به وجود آمدن آبا و اجدادمان با زبان پیروان موسی میباشد که تمامی مطالب زیر دارای آدرسهای ایه ای میبود که به علت سر درگمی احتمالی از بیان آن صرفه نظر شده
شایان ذکر اینکه اسلام برپایه مسحیت و مسیحیت بر پایه یهودیت ایجاد شده و بیان اصول آنها نباید، دیگر را شامل نگردد اما احتمال اختلاف در حد لغات ویا زبانهای مختلف که بیان شده همواره وجود داشته است.
با تشکر از همه عصاری


فصل سیردهم
دیگر در ناسازگاری و یاوه سرائی نخستین نامه ، که آنرا را (مقدس) خوانند، و همگی بدان همرای هستند ، که ایزد آنرا بدست خویش نوشت و به موسی داد، چون (نامه مزبور) پر از اشتباهات قابل رد است برای آگاهی شما شمه ای از ناسازئیهای فراوان آنرا در اینجا آشکار میشازم
در آغاز نامه گوید، که : ((نخست زمین بی شکل و تهی و تاریکی و آب سیاه بود.وروح ایزد بروی آن آب سیاه متحرک همی بود پس ایزد گفت که «روشنائی باشد!» و روشنائی شد . روشنائی از آن زیرباو واز گونه نمود. او روشنائی را بروز و تاریکی را بشب گذاشت . او بشش روز این جهان و آسمان و زمین بیافرید. زیرا در روز هفتم آرامیدو آسایش کرد . از این رو کنون جهودان روز شنبه استراحت بکنند.
این نیز که: او آدم و حوا را بیافرید،ودر باغستان بهشت کرد، که آدم در آن باغستان برزگری و پاسبانی بکند.
آدنائی{لغت عبری آدنائی بمعنی یهوه اما به غلط عبری که جهودان دارند نام ایزد مالی بدین لفظها یاد کنند: ایلوهبم- آذونای _ اهمیا شد- اهیا ..} که خود ایزد باشد، به آدم فرمود ، که «که از همه درختان این باغستان بخور ، مگر از آن درخت دانش، چه هرگاه از آن بخوری بمیری» پس او ماری در باغستان کرد. آن مار حوا را بفریفته و گفت که: از این درخت بچین بخوریم ، و به آدم بدهیم . او نیز چنان کرد. آدم همچنین بخورد،و چنان دانشی یافتند که نیکرا از بد تمیز داده و نمردند . ایشان دیدند و دانستند که برهنه هستند .زیر درختان پنهان شدند . واز شرم برهنگی، برگ درختان بر تن خویش پوشیدند.
پس آدنائی به باغستان شده و آدم را بنام خواند که کجائی؟
آدم پاسخ داد که : اینجا زیر درختان هستم ،زبرا که برهنه باشم.
آدنائی خشمناک شد،و گفت که : که ترا آگاهی داده که برهنه هستی؟ مگر تو از درخت دانش که گفتمت مخور خوردی؟
آدم گفت که : این زنی که تو بمن ددی ، مرا فریفت و خوردم.
وآدنائی از حوا پرسید : چرا تو چنین کردی؟ حوا گفت که : این مار مرا بفریفت.
و آدم و حوا و مار هر سه را نفرین نموده و از باغستان بهشت بیرون کرد.
او به آدم گفت که : خوراکت از پاک کردن عرق پیشانی و دم زدن بینی بدست آید ، تا فرجام زندگیت . در زمینت ،همه پلیدی و نجاسات برود
او بحوا گفت: آبستنی تو با درد و دشواری و زایشت با رنج گران باشد.
او به مار گفت: در میان چارپایان و ددان دشتی و گوهی نفرین کرده باشی. ترا پا مباد . روشت بروی شکم و خورشت خاک باد و میان فرزاندان تو با زن کین و دشمنی چنان باشد که فرزندان ایشان ترا سر کوبند.
این نیز گویند که : او این گیتی با هر چه از هر چیز که در آنست برای مردان کردو آفرید او مردم را بر همهء آفریدگان و آفرینش و تر و خشک فرمانروا کرد.
کنون شمه ای به باطن هرزه درائیها و فریبندگی گفتار ایشان میپردازم، آیا آن زمین بی شکل و تهی و تاریکی و ایزد. و روحش و آب سیاه کجا و بکدام حد بود. یا خود ایزد چگونه بوده است؟
پیداست که او روشن نبوده. زیرا چون روشنائی را دید. از انجا که آنرا ندیده بود باو واژگون نمود. اگر گویند که :تاریک بود ،پیداست که اصل تاریکی ضد روشنائی است. اگر گویند که :تاریک نه ، بلکه روشن بود در صورتی که خود روشن بود ، چرا چون او روشنائی دید شگفت نمود ؟و اگر گویند که :نه روشن بود نه تاریک ، باید سومین بار {فرض دارند} که نه روشن بود نه تاریک ، و گرچه چطور میتوانست روشنایی که بیند در صورتیکه جایگاه و مسکنش در تاریکی و آب سیاه بود و هرگز روشنائی را ندیده بود؟او ایزدی را از کجا آورده بود؟ زیرا اکنون نیز هرکه در تاریکی بماند روشنائی را نمیتواند به بیند . این نیز (بایددانست) که ، اگر مبدا و جایگاهش تاریکی بود، چگونه توانست در مقابل روشنائی ایستادگی بکند؟چه، این آشکار است که تاریکی در مقابل روشنایی ایستادگی نمیتوانند زیرا که آنرا میراند و سر افکنده میسازد.
دیگر اینکه : آن زمین بی شکل و تهی ،باکران بود یا بیکران ؟ اگر محدود بود آنکه بیرون از آن بودچه بود؟ اگر بیکران بود، نا محدودی آن بکجا رفته بود چه بود زیرا چنانکه همه مینیم، این زمین و گیتی آن نیست که در نخست بوده است.
اینکه آدنائی گفت ،که :در روشنائی باشد و روشنائی شد! پس باید دانست که آدنائی پیش از آ« روشنائی وجود داشته ، چون زمانی که همی خواست رو شنائی بکند ، فرمانی به بودن آن داد، پس او به تفکر اندیشید که روشنائی چگونه باشد، خوش گوهر و یا بد گوهر است. و اگر روشنائی به چگونکی خویش ، در دانش و اندیشه ء آدنائی یافت میشد، پیداست که روشنائی همیشه در دانش و اندیشهء آدنائی میبود. و نیز بیرون از او بوده، زیرا که نمیتوان هیچ چیز را دانست و دریافت، مگر آنکه وجود خارجی آن ثابت شود . اگر روشنائی همیشه میبود. از آنرو آفریدهء آدنائی است؟ و اگر گویند که : روشنائی به چگونکی خویش در دانش اونبود،آیا او روشنائی را خواست ولی ندانست که چگونه میباشد؟ بسیار احمقانه است. یا چگونه ممکن است کسی با فکر بیندیشد بچیزیکه هرگز فکر نکرده و ندانسته؟
و این نیز (باید دانست) ،که فرمان به بودن روشنائی را بچیزی داد یا بهیچ چیز ؟ چه؟ این محقق است که فرمان به فرمانبردار باید داد، اگر او (فرمان) به وجود روشنی داد ، آن خود روشنائی بود، و اگر او فرمان به نیستی داد، پس چگونه نیستی فرمان آدنائی را شنود؟ و یا او چگونه دانست «چنین است خواهش آدنائیکه روشن باشم؟» چه، نیستی فرمان آدنائی نمیشنود ، پنداری که او نداده است ، زیرا نیستی هیچ فکری کردن نمیتواند، آنکه نیست ، ناگزیر دانا به هستی و پیش بین نیز نمیباشد، چگونه میدانست که آدنائی به چه جور میخواست که «باشم» تا بهمان جوری که میخواست بشود؟
اگر گویند که روشنائی از گفتار آدنائی شد ، که او گفت :« باش» و شد در صورتی که گوهر آدنائی تاریکی بود ، و نیز هرگز روشنائی ندیده بود ، آن روشنائی چگونه از گفتار میتوانست بشود؟ چه ، آشکار است ، که گفتار زائیده اندیشه است؟
اگر گویند، گفتار او روشن بود این سخت دشوار باشد ، چه ازاین قرار باید روشنائی ثمرهء تاریکی یا ، یا تاریکی تخمه و روشنائی تجلی آن باشد ، یا اینکه روشنائی در تاریکی نهفته باشد . چنانکه گفتم: فرمان جز بفرمانبرداد نشاید داد.
پیداست روشنائی باشد . پس فرمان سزاوار است.
دیگر ، اینکه چون او آفریدگان و آفرینش و آسمان و زمین را بشش روز پرداخت و بیافرید، در روز هفتم از انکار آرمید ، پس چون او این گیهان رااز چیزی نیافرید و فقط از فرمانش بود که «باش» و شد. درنک شش روزهء ام از بهر چه بود؟ زیرا اگر بگوئیم که همان گفتن : « باش» او را رنج چندان بود که شش روز درنک نمود. خیلی بد نما میباشد ، از او رنج بردن سزاوار نیست ، اگر کسی قادر و تواناست که از نیست هست بکند ، بدون درنک نیز ممکن میباشد.و اگر ناتوان است که بدون روز و زمان بیافریند ، در باره چنین کسی سزاوار نیست بگویند از نیست میآفریند.
و دیگر اینکه ، اگر شمار روزها از خورشید دانسته شود پس پیش از آفرینش خورشید شمار روز ها از چه میدانستند؟ چه ، میگویند که او خورشید را روز چهارم به چهارشنبه آفرید؟
این نیز که : چرا بایستی روز هفتم آسایش و استراحت بکند ؟ چون اورا برای آفریدن و ایجاد گیهان که گفت « باش» چندان درنک رنج بود! چگونه آنروز شمرده شود که او میبایستی بیاساید و رعایت رنج خود را بنماید؟ چه، اگر او گفت : بتش « باش» میبایست که رنج و آسایش او در همان زمان بوده باشد.
دیگر اینکه او به چه علت و بهانه آدم را با حوا بیافرید؟ تا اینکه خواهش او را بجای بیاورند، پس چر آنها را اینگونه نیافرید تا از کامروائی او روی نگردانند؟ چه؟ اگر او پیش از کار میدانست ، که ایشان فرمان شنو نباشد و بالاخره آنها را آفرید، کنون تحقیر کردن و برایشان خشمگین شدن بی سبب است چه آشکار است که خود آدنائی ارادهء استواری نداشته، پر آرزو بود و ظاهرا" با کامروائی خویش دشمن و مخالف میبود. اگر او پیش از کار آنها را نمیشناخت و نیز این ندانست که فرمانش را نمیشنوند ، پس نادان و بد شانس است. اگر گویند که مرادش این بود که نکنند، پس چرا فرمان بکردن داد؟
ایشان را از نکردن چه گناه است؟ چگونه رود اسپی که او لگام یوغ زنند و با تازیانه تهیج بشتاب کنند؟ ازین گفتار نشان و علامت ریا کاران آشکار میشود که اراده و فرمان ایشان با یکدیگر متباین و ناسازگار است.
و اگر اراده و مقصود او از این بود که خواهش او روی نگردانند کنون زور و شایستگی ایشان به سرپیچی از اراده او بسیار اوجمند تر و تواناتر از اراده ء او بر نگشتن بوده است ، اگر مقصود ش به انحراف ایشان از اراده او بوده و نیز بدان آگلهی میداشته او فرمان به بر نگشتن داد کنون آدم مستمند چگونه میتوانست از این فرمان به بر نگردد؟ قصد اساسی او به بر نگشتن را نقض میکند و اراده و دانش او نیز لغو میشود.
دیگر اینکه ، او آن باغستان را چرا و برای چه سودی پرداخت و آفرید،
و درخت دانش را که خود او فرمود: «مخورید» و نیز او اندرز به نخوردن از آن کرد، آفرینش چه لزومی داشت؟
از اندرز و فرمایش پیداست که او دوستدار دانش کم و نادانی است، و تمایلیش بدان بیشتر از دانش و دانائی میباشد . نیز سود او از نادانی بیشتر بود.چه، تا هنگامی که ایشان از درخت دانش نخورده نادان بودند ، و نسبت باو نا فرمانی و زیان کار نبودند، همینکه ایشان دانش یافتند، بر او نا فرمان شدند. او از نادانی ایشان غمی نبود چنانچه از دانائی ایشان ، بر ایشان تحقیر کرد و خشمگین شد. ایشان را ب خواری بسیار و بر آبروئی از بهشت بیرون کرده بزمین افکندند. خلاصه اینکه علت ظاهری پیدایش دانش مردمان در گیتی از مار و فریبندگی شد.
این نیز گویند که : همه چیز را برای مردم آفریدو از این قرار پیداست که او آن درخت را نیز برای مردم آفرید. او مردم را بهمهء آفریدگان و آفرینش فرمانروا کرد. اگر چنین است ، کنون به چه سبب از آن درخت که از خودشان بود چشم بپوشند؟
ازین گفتار نیز پیداست ، که او را بهیچوجه دانش نبود، زیرا اگر او فراز به باغستان آمد و بانک کرد و آدم را بنام خواند که « کجائی؟ » برای اینست که از مکان آدم آگاه نبود.اگر او بی پاسخ میماند ، آیا از جای آدم آگاه نمیشد؟ اگر نیز بانک او پیش ار دیدنش نبود که او از آندرخت خورد یا نه، ازین نیز که کی و چگونه و که خوردو که فریفت آگاه نبود، اگر آگاه بود چرا پرسید: « مبادا هرگز تو از درختی که فرمودم مخور ، خورده باشی» و در نخست که نزدیک آمد تحقیر آمیز نبود ، پس چون او ندانست که خوردهاند ، بر ایشان تحقیقر آمیز و خشمگین گردید.
از کمی دانش او نیز اینکه ، مار مدعی خود را آفرید و با ایشان به باغستان کرد. یا چرا او باغستان را چنان مستحکم نکرد ، تا آنکه مار و دشمنان دیگر نیز اندر آن نروند؟
دروغزنی او نیز از آنجا پیدا که او گفت که : هرگاه از این درخت بخوری بمیری ، ایشان خوردند و نمردند، بلکه نیز دانشمند گردیدند ایشان نیک را از بد تمیز دادند!
این نیز که تا چه اندازه دانش و خواهش و فرمان او سست و متناقض است ، زیرا اگر او میخواست از آندرخت بخورند و فرمان به نخوردن داد . او آگاه بود که میخورند. کنون پیداست که خواهش و دانش و فرمان او هر سه با یکدیگر متناقض میباشد.
این نیز که هرگاه آدم گناه کرد ، نفرینی که او ( آدنائی ) به نسل همگی مردمان در زمان مختلف میکند بیداری است . بهر طریقی که پندارم ، بیهوش و نادان و هرزه گو میباشد.
در این در بعلت درازی گفتار بهمبن اکتفا میشود.



1 Comments:

Post a Comment

<< Home